به کلوپ عشق خوش آمدید......
Id:>> djaligtor_project@yahoo.com
♥♥♥
http://2thLoveClub.Blogfa.com
♥●•٠·˙♥●•٠·˙♥●•٠·˙♥●•٠·˙♥♥♥
مــن کیـــَم؟؟؟ کسـی میـدونـه؟؟؟ مــن همون دیـوونـه ایـَم که هیچ وقـت عـوض نمیشـه... همـونـی که همـه باهـاش خوشـحالن امـا کسـی باهـاش نمـی مـونـه... همـونی که هـِق هـِق همـه رو به جـون و دل گــوش میده امـاخـودش بُغضـاش رو زیر بالـش میـترکـونـه... همـونـی که همه فک میکنن سخته...سنگه اما با هر تلنگر میشـکنـه.. همـونـی که مواظـبه کسـی ناراحـت نشـه اما همـه ناراحتـش میـکنن... همـونـی که تکـیه گاه خوبیه اما واسش تکیـه گاهـی نیست..جـــز خُــــداش.. همونی که کـُـلی حرف داره اماهمیشه ســـاکــته... آره مـــن همــونــم !
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
کلوپ عشق و آدرس
2thloveclub.LoxBlog.Com
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
پشت میکنی و میروی هم به من هم به تمام خاطرات باشد با سکوتم بدرقه ات میکنم . هیــــــــــس! چیزی نگو! نگاهم نکن! فقط بگذار برای اخرین بار امنیت شانه هایت را حس کنم . بعد برو....
دیگر نمیتوانم بنویسم . دیگر نمیتوانم غزلت کنم ! دیگر نمیتوانم با واژه ها بزم بگیرم یا رزم یا ختم ! کاغذهای بیچاره ! بغض و کلافگیم را سر انها خالی میکنم و روحم را در جسمشان مچاله میکنم ! هر چه مینویسم یک چیزی کم دارد . یک چیزی مثل عشق ! مثل هدف ! مثل آیین ! مثل......! مثل تـــــــــو ! به واژه هایم رحم کن
تلنبار خاطــرات خاکــــ گرفته ام را اگـــر می خواهی جست و جو کــنی... به حـتم در میان پستوهای بی حوصلگی ام می یابی اما بی محابا در نزن که گرد دلــم تا ابد به ســرفه ات می اندازد و عــزای سیاه پوشش به گریه ات آرام کـــــه آمــدی... اول از آیینه تنهایی بپرس از کــدام ســو آنگاه به نرمی قـــدم بردار... کــه ناگزیر تخــته های زوار در رفــته روحــــم پای برهنه ات را به خـــراش نیندازد... به گــمانم جــایی برای تکیه کــردن نیست... تنها شانه های پوشالی مترسک خــنده هایـم... کـــه آن هــم استراحتگاه ناامنی اســت آخــر بارها هــجوم سخت کلاغ های ســیاه را دیده است... تصـــمیم با خــــودت... هــــنوز هـــم جســـتجوی خاطـــراتم را در ســـر می پرورانی...؟!!
دلم هیچ نمی خواهد ، همین که تو باشی ، عطر چند شاخه نسترن ، و لحظه های شِگرف عاشقی ، مرا کفایت می کند ... دلم هیچ نمی خواهد ، همین که ، تکیه دهم به شانه های استوارت و به سرزمین های دست نایافتنی کشفِ اتفاقات ناب بروم ؛ مرا کفایت می کند ... دلم هیچ نمی خواهد ، همین که در گوشم زمزمه کنی ، عزیزم ، من هستم ، نگران هیچ چیز نباش ، و با نجوایت ، جسارت یک باز شکاری ، یا یک اهوی رمیده در دلم زاده شود ، مرا کفایت می کند ... باش ، فقط همین ...
قدرت جاذبه ات ، به جاذبه زمین ، پوزخند می زند ... قبله نمایم را به هر سمت که می چرخانم ؛ عقربه اش به سوی تو ، اشاره می کند ... یک جا بایست ... قبله ام هر لحظه با گام های تو ، به یک سمت متمایل می شود ...
در “نقاشی هایم” تنهاییم را پنهان می کنم… در “دلم” دلتنگی ام را… در “سکوتم” حرف های نگفته ام را… در “لبخندم” غصه هایم را… دل من… چه خردساااااال است !!! ساده می نگرد ! ساده می خندد ! ساده می پوشد ! دل من… از تبار دیوارهای کاهگلی است!!! ساده می افتد ! ساده می شکند ! ساده می میرد ! ساااااااااااااااااااااده….
دلم فریاد می خواهد تنم آغوش بی آزار میخواهد درون سینه ام آتش دهانم اما من دلم فریاد زیر آب میخواهد به جانم ضربه از نامهربانی هاست همه پژواک وحشت می شود در گوش منم مصلوب دار خویش در این ظلمت سرای تاریک دنیا شدم عیسی! که بت های وجودم خسته از تقدیس تنم را برشکنتو ابراهیم در آتش که هوای زمینی خسته از نامهربانی هاست دلم آغوش آدم را طلب دارد...